سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو دوش چه خوردهای دلا راست بگو به جان تو فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو باطرب است جام تو بانمک است نان تو مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو بوی کباب میزند از دل پرفغان من بوی شراب میزند از دم و از فغان تو بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد چون بنمود ذرهای خوبی بیکران تو بازبدید چشم ما آنچ ندید چشم کس بازرسید
اشتراک گذاری در تلگرام
وای اگر مَرد گدا یک شبه سلطان بشود مثل اینست که گرگی سگ چوپان بشود هرکجا هُدهُد دانا برَوَد کُنج قفس جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود سرزمینی که درآن قحط شود آزادی گرچه دیوار ندارد خود زندان بشود باغبانی که به نجار دهد باغش را فصلهایش همه همرنگ زمستان بشود ناخدا دلخوش این آبی آرام نباش وای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشوَد سید مقتدا هاشمی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت